به گزارش خبرگزاری کردنیوز ؛ حجه الاسلام و المسلمین حاج محمود حاتمی " برادر شهید "" لطیف انسان بسیار مومن و معتقدی بود "حجه الاسلام والمسلمین حاج محمود حاتمی چهارمین فرزند خانواده رنجبری برادر کوچکتر شهید لطیف رنجبری متولد روستای آله کبود از توابع بیجار واقع در استان کردستان است. با این روحانی گرانقدر به گفتگو پرداخته ایم تا ابعاد دیگری از زندگی شهید لطیف رنجبری آشنا شویم.
روابط شما با برادر شهیدتان چگونه بود؟روابط صمیمانه ایی داشتیم وی بسیار به من کمک می کرد و همیشه مشوق من بود .زمانی که من برای فراگیری علوم حوزوی به قم رفتم و لطیف از سربازی به خانه آمد؛ من را با لباس طلبگی دید بسیار خوشحال شد ومن را تشویق به فراگیری درس و علوم قرآنی کرد که این برای من مایه دلگرمی بود.
روزی در سال 1355 من سال اولی بود که به حوزه وارد شده بودم و نیروهای شاه در خرداد ماه مدرسه حجتیه را محاصره کرده بودند تا طلبه ها و روحانیون حوزه را سرکوب کنند و این محاصره چند روز به طول انجامید به طوری که من و دیگر دوستانم توشه ایی برای خوردن در اختیار نداشتیم. حتی نانهای خشکی که مانده بود نیز همه را خوردیم و از طرفی من پولی هم نداشتم. وقتی لطیف از ماجرای محاصره آگاه شد سریع خود را از تهران به قم رساند و با ترفند درحالی که خود ارتشی بود به داخل حوزه آمد ومن وقتی او را دیدم، بسیار خوشحال شدم. برادرم برایم غذا و مقدار زیادی پول آورده بود به طوری که این پول شهریه چند ماه مرا تامین می کرد. مسائل اعتقادی برای برادرتان چگونه بود ؟
وی فرد بسیار معتقدی بود. همیشه درماه محرم جزو سر دسته های عزاداری امام حسین(ع) بود و حتی افراد مسن نیز دوست داشتند با او سینه بزنند. شور و شوق بسیاری در این زمینه داشت و همیشه نماز را اول وقت می خواند. یادم هست وقتی که برای استخدام در ارتش امتحان داد بسیار از قبول شدنش مایوس شده بود.
خودش تعریف می کرد که یک روز ناراحت و مایوس به خانه برمی گشته که چشمش به مسجد موسی ابن جعفر(ع) نزدیک خانه می خورد و از ته دل از این امام کمک می طلبد. شب در خواب می بیند که در مسجد است و آقایی نوارنی آنجاست. بقیه به او می گویند وی امام موسی بن جعفر(ع) است و امام به لطیف می فرمایند: کارت درست شد نگران نباش که چند روز بعد در ارتش پذیرفته می شود.
آخرین باری که برادر شهیدتان را دیدید چه اتفاقی افتاد ؟برخوررد پدر و مادرتان با شهادت برادرتان چگونه بود؟
برای آنها به خصوص برای مادرم بسیار سخت بود زیرا بسیار به لطیف وابسته بود و بعد از شهادت او هردو بسیار بیمار شدند. پدرم در سال 1368 ومادرم نیز در سال 1390 فوت نمودند و من همیشه برای مادرم وقتی دلتنگی می کرد این آیه از سوره آل عمران را می خوانم" لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون" به خیر و خوبی نمی رسید مگر آنکه از آنچه که به شدت به آن علاقه دارید در راه خدا انفاق کنید.
به عنوان آخرین سوال نحوه شهادتشان با توجه به این که شما هم در آن منطقه بودید چگونه بود؟
من آن زمان حاکم شرع بیجار، قروه، سنندج و تکاب بودم. برای بعضی از کومله ها و دمکراتها در دادگاه های انقلاب احکامی را صادر کرده بودم. آنها نیز من را تهدید به انتقام کرده بودند.
به خصوص یکی از مواردی که من برای سه نفر از اعضای حزب دمکرات دیوان دره حکم صادر کرده بودم. آنها اعلام انتقام کردند. آن روز لطیف که برای شناسایی منطقه به همراه فرمانده جدید پایگاه راهی مناطق کوهستانی شده بود؛ از سوی اعضای حزب دمکرات هدف حمله قرار گرفت و از پشت با شلیک قناسه به شهادت رسید. البته قبل از شهادت 3 نفر از افراد مهاجم را به هلاکت رسانده بود و با شجاعت تمام در برابر آنها ایستادگی کرده بود.
بار آخری که به خانه آمد 15 روز قبل از شهادتش بود. ابتدا برای دیدار خانواده اش به تهران رفت و بعد آمد آله کبود تا پدر و مادر و بقیه فامیل را ببیند و جالب بود که همه افراد آشنا و حتی کمی دورتر که حتی سالها آنها را ندیده بود را ملاقات کرد. صبح با ماشین اداره من به همراه لطیف و برادر دیگرم بختیار به سمت ترمینال رفتیم. من جلوی اداره پیاده شدم و خداحافظی کردم.
تا وقتی که ماشین از نگاهم دور شد با حسرت به او نگاه می کردم. 4 دی ماه 1362 بود حدود نیمه های شب فکر کردم کسی در خانه را زد و من سراسیمه از خواب بیدار شدم و بسیار نگران بودم که خواب را به خیریت گرفتم. در روز 6 دی ماه یعنی دو روز بعد حاج سید جبار حسینی (همرزم شهید) با من تماس گرفت و گفت: برادرتان مجروح شده است هرچه پرسیدم کجاست تا من بیایم او را ببینم حاج آقا نگذاشت و گفت من نمی دانم. فردای آن روز پیکر مطهرش را با تشریفات کامل نظامی به بیجار آوردند.
به نقل از سایت اطلاع رسانی شهید لطیف رنجبری
کلمات کلیدی :